و باز هم مهمونی
این چند روزه به شما خیلی خوش گذشت دیشب خونه ی عمه فرخنده(دخترعمه مامانی) بودیم امید ابوالفضل دوتا داداشیاتن که خیلی دوسشون داری خیلی جالب بود که مدام ابوالفضل رو بغل میکردی ما خیلی خوشحالیم که میبینیم تو اینقدر مهربونی عزیزم ولی آخر شب تو دلت جاروبرقی رو خواست و مادرجون بهت دادش و شما آوردی وسط جمع کلی شیرینکاری کردی و هممون رو خندوندی سیم جاروبرقی رو میدادی به امید تا برات بزنه به برق و آخرش تا جارو رو ازت بگیرم کلی گریه کردی اونقدر که بابایی مجبور شد ببردت بیرون تا از یادت بره من خیلی غصه خوردم فقط هم بخاطر اینکه دیدم اونجوری خودت رو اذییت کردی دیشب تا حالا از فکر گریهات در نمیام و امشب هم رفتیم خونه ی دایی حون اینجا خیلی آرومتر بود...
نویسنده :
مامان و بابای شاهزاده کوچولو
23:39